گلشيد صبح با صداي رعد و برق از خواب بيدار شد و وقتي ديد فقط رعد و برقه و خبري از بارون نيست گفت مامان فكر كنم سيمش خراب شده كه فقط روشن ميشه !!! تلويزيون داشت يه مردي رو نشون مي داد كه انداخته بودنش تو زندان، گلشيد منو صدا كرد و گفت مامان بدو بيا ببين آقاهه رو انداختن تو قفس!!! توي خيابون يه خانوم پير رو نشونم داد و گفت مامان ببين مثله مامان بزرگه شنل قرمزي مي مونه!!!
گلشيد: مامان آخه من كي 92 سالم ميشه؟ (نميدونم چه برنامه اي براي92 سالگيش داره واقعا؟ ولي ايشالا 100 سال زنده باشه) گلشيد: مامان منو هم با خودت مي بري خربازي ؟ (خربازي همون خرازي خودمونه كه احتمالا در اينجا پيوندي بين خربزه و خرازيه) ...
گلشيد در حال بازي كردن با خودش، رو كرد به من و گفت: مامان وقتي هنوز به دنيا نيومده بودي من اين بازي رو با اون دوستم كه بلوزش زرد هست هميشه ميكردم. ...